ذره ای از بی‌نهایت عشق به حسین …

معلوم بود تازه به شهر وارد شده است در آن ازدحام و شلوغی مردمی که داشتند پیاده روی اربعین را به پایان می رساندند ، همسفرانش را گم کرده بود.

زن میان‌سال ظاهرا اولین بار بود به کربلا مشرف شده بود و جایی را بلد نبود.

یک کوله به پشتش بود که به نظر سنگین می‌رسید و یک ساک را هم که احتمالا برای کمک به یکی از همسفرانش از او گرفته بود به زحمت پشت سرش می کشید.

با چهره‌ای که از گرمای آن ساعت روز گل انداخته بود، عرق کرده و خسته از من پرسید:
فارسی میفهمی؟

از شنیدن پاسخ مثبت من نفس راحتی کشید و گفت که از بقیه همسفرانش جدا افتاده و حالا یک نام آشنا از شهر در ذهنش داشت که گمان میکرد همسفرانش را آنجا خواهد یافت و می‌خواست خود را به آنجا برساند.

نامی که چه بسا سالهای زیادی، آرزوی زیارتش، حالا او را به این مکان رسانده بود .

این همه سختی راه را متحمل شده بود تا برسد به تل زینبیه.

عشق به حسین …

اصلا برایشان مهم نبود که تو چه ملیت و چه نژاد و چه زبانی داری.

فقط کافی بود زائر حسین علیه السلام باشی.

با تمام اخلاص و توانشان در خدمت زائر حسین (ع) بودند.

با لیوان آب یا شربت خنکی یا چای داغ یا ساندویچ کوچکی و یا ظرف غذایی و … یا حتی شستن پایی …

فقط می خواستند عشق خالصانه خود را به حسین(ع) اثبات کنند.

واین همه عشق در این سرزمین جا نمی گرفت و بالا و بالاتر می رفت و تا آسمان می رسید.

عشق به حسین (ع) آدمها را عاشق یکدیگر کرده بود تا جایی که سعی می‌کردند کوچکترین نیاز یکدیگر را برآورند.

کاش می شد این عشق گسترش یابد وهمه دنیا را بگیرد.

عشق به حسین …

به کودکانشان هم آموخته بودند که از زائر حسین علیه السلام پذیرایی کنند. با تمام وجودشان.

پسرک سر راه ایستاده بود وسینی خرما را روی سرش گذاشته بود تا زائر حسین(ع) بدون هیچ فوت وقتی، بتواند هنگام عبور، از خرماهایش بردارد.

آن دیگری جعبه دستمال در دست داشت و به زائر حسین(ع) تعارف می کرد و آن دیگری سینی شربت در دست … در گرما ودر سرما . در آفتاب و در سایه …

فکر کردم ای کاش کودکان ما هم …

عشق به حسین …

خانه شان را بی ریا در اختیار زوار حسین علیه السلام گذاشته بودند.

ظاهرا در این ایام سال آمادگی داشتند که در هر ساعت شبانه روز پذیرای زوار باشند.

هنوز تازه وارد شده بودیم که سینی غذا را جلومان گذاشتند، بعد هم چای و… استفاده از حمام و رختخواب و
بعد از ما گروه بعدی وارد شده بودند و بعد گروه بعدی …

با خودم فکر کردم که این مردم مگر چه دِینی به حسین (ع) دارند؟ مگر از او چه دیده اند؟

عشق به حسین …

داخل شهر کربلا پر بود از دسته های عزاداری که هر کدام به زبان خودشان برای امام شهیدان عزاداری می کردند. عربی، فارسی، پاکستانی، ترکی، هندی …

آنچه در میان این همه مشترک بود عشقی بود که از اعماق جان ریشه می گرفت ودر قالب الفاظ و حرکات جلوه گر می شد.

گرچه زبان بعضی را نمی فهمیدی ولی با تمام وجود تحت تاثیر حزن وغم نغمه ها قرار می‌گرفتی و اشک بر گونه ات جاری می‌شد.

بابی انت و امی یا اباعبدالله …