. بلقیس گفت: پروردگارا، من بر نفس خویش بسیار ستم کردم و اینک با سلیمان، تسلیم فرمان پروردگار عالمیان گردیدم.
.
این بهترین ماموریت پوپک در طول تمام سال هایی بود که نزد سلیمان خدمت می کرد.
.
او کمک کرده بود پادشاه سرزمین سبا و به تبعیت از او تمام مردمانش
.
دست از پرستش خورشید برداشته و خداپرست شده بودند.
.
پایان داستان داستان هُدهُد و حضرت سلیمان علیه السلام
http://roshdavar.ir/wp-content/uploads/2018/07/hodhod-va-soleiman-1.png248400رشدآورhttp://roshdavar.ir/wp-content/uploads/2018/10/logo.pngرشدآور2018-07-23 12:24:152018-09-15 08:03:34جلسه پنجم - هدهد و حضرت سلیمان (ع)
بسمه تعالی
.
جلسه اول کارگاه حیوانات قرآنی
.
داستان مورچه و حضرت سلیمان علیه السلام
.
نملی مورچه ی کوچولو و زیبایی بود که تازه از تخم بیرون آمده بود.
.
.
مامان ملکه به اون و هزاران هزار خواهر و برادری که درست مثل نملی کوچولو بودند لبخند میزد.
.
.
نملی کوچولو نگاهی به جثه کوچک و نحیف خود انداخت و گفت من خیلی کوچیک و ضعیف هستم.
.
مامان ملکه که متوجه نگاه و حرف های نملی کوچولو شده بود، نملی کوچولو را در آغوش گرفت و اونو بوسید
.
و به او گفت:
.
طبیعت ما مورچگان این طور است ما با همین جثه کوچک کارهای بسیار بزرگی میتونیم انجام بدیم.
.
خدای مهربون به ما مورچگان یاد داده که چطور کارهای حکیمانه و درست انجام بدیم
.
ما میتونیم کارهامونو با دقت زیادی انجام بدیم.
.
.
درسته یه فنجون آب میتونه لشگری از مورچه ها رو غرق کنه و یا خونه مونو از بین ببره!
.
اما ما مورچه ها به علت ایمان کاملی که به خداوند داریم هرگز نا امید نمیشویم
.
و هم چنان کارهامونو با حساب و کتاب و برنامه ریزی دقیق انجام میدهیم.
.
نملی کوچولو به صورت مهربون مامانش نگاه میکرد مامان که میدونست نملی کوچولوی اون خیلی باهوشه به اون گفت:
.
تو یه مورچه کارگر هستی. نملی کوچولو این بار باتعجب بیشتری پرسید:
.
کارگر؟
.
مامان جواب داد: بله. مورچه ها سه نوع هستند: نر – ماده – کارگر
.
اما مورچه های کارگرمسئولیت خیلی مهمی دارند.
.
بعضی ازمورچه های کارگر مامور نظافت خونه های مورچه ها هستند.
.
بعضی ها سربازند و از شهرهای مورچه ها دفاع می کنند.
.
بعضی ها پلیس های انتظامی و نگهبانی اند.
.
نملی کوچولو خیلی خوشحال بود از اینکه یه مورچه است.
.
از اینکه میتونه کارهای خیلی مهم انجام بده.
.
روزها گذشت نملی داستان ما بزرگ و بزرگ تر شد او حالا یک مورچه کارگر نگهبان شده بود.
.
نملی دائما در هنگام نگهبانی در حال فکر کردن بود ، درباره همه اتفاقاتی که دوروبرش می افتاد فکرمی کرد.
.
.
یک روز که نملی از درختی بالا رفته بود تا بتواند اوضاع را بهتر درنظر بگیرد
.
ناگهان خشکش زد و نگاهش به طرفی قفل شد
.
نملی لشگر بسیار بزرگی را میدید که به طرف آنها می آمد.
.
هزاران هزار خطر آنها را تهدید می کرد.
.
نملی خیلی خیلی متعجب بود این دیگر چگونه لشگریست؟
.
لشگری که لشگریانش هم انسان ها بودند ، هم انواع پرندگان و هم جنیان.
.
.
نملی با دیدن لشگر می توانست حدس بزند که این لشگر از آن کیست. او اسم سلیمان را از مادرش شنیده بود.
« ای مورچگان به خانه هایتان بروید تا سلیمان و لشگریانش نا آگاهانه شما را پایمال نکنند »
.
سوره نمل آیه ۱۸
.
.
هنوز حرف نملی تمام نشده بود که نملی دید سلیمان و لشگریانش ایستادند.
.
نملی بسیار تعجب کرده بود. زبانش بند آمده بود.
.
سلیمان آرام آرام با لبخندی برلب به نملی نزدیک شد و با زبان خاص مورچگان به او گفت:
.
نترس ما از سرزمین شما عبور نخواهیم کرد و به شما آسیبی نمی رسانیم.
.
نملی گفت شما شما… زبان ما مورچگان را می دانید؟
.
سلیمان گفت آری این لطف و مهربونی خدای بزرگ و مهربون نسبت به من است.
.
من سلیمان پیامبر خدا هستم. پدرم داوود (ع) است.
.
.
این را گفت و لشگرش را به سمتی دیگر هدایت کرد تا به مورچه ها و لانه هایشان آسیبی نرسد.
.
پایان داستان مورچه و حضرت سلیمان
http://roshdavar.ir/wp-content/uploads/2018/07/3-soleiman.jpg413600رشدآورhttp://roshdavar.ir/wp-content/uploads/2018/10/logo.pngرشدآور2018-07-19 07:49:312018-09-15 08:02:54جلسه اول - نَملی و حضرت سلیمان (ع)
مطالب و محتوای وب سایت رشدآور حاصل تلاش گروهی از دغدغه مندان عرصه تربیت اسلامی است که به حکم وظیفه در اختیار متولیان امر تربیت قرار می گیرد. از آنجا که هزینه های مالی تولید محتوا ، پشتیبانی و توسعه پایگاه رشدآور از محل اهداء کاربران وب سایت تامین می گردد ، خواهشمند است چنانچه اقدام به دانلود و استفاده از فایل جلسات می نمائید ، اگر مقدورتان هست و تمایل دارید مبلغ پیشنهادی مربوطه را به صورت آنلاین پرداخت نمائید. لازم به ذکر است وب سایت رشدآور وابسته به هیچ سازمان و نهاد دولتی نیست.